این روز ها بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان میشوم... واشک های
خشک شده را از روی گونه هایشان پاک میکنم... امّا... یک نفر پیدا نمیشود، که دست زیر چانه هایم
بگذارد و سرم را بالا بیاورد و بگوید :\"حالا تو برایمان بگو.........! \"
این روز ها بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان میشوم... واشک های
خشک شده را از روی گونه هایشان پاک میکنم... امّا... یک نفر پیدا نمیشود، که دست زیر چانه هایم
بگذارد و سرم را بالا بیاورد و بگوید :\"حالا تو برایمان بگو.........! \"