خواستم کمی مرا با عشق آشنا کنی ، عشق را برایم معنا کنی
لذت ببرم از لحظه هایش ، آرام بگیرم در آغوشش
خواستم رها شوم از تنهایی ، از درد و غصه و نا امیدی
خواستم خزان را زیبا ببینم ، باران را در کنار تو جشن بگیرم
خواستم احساسم را به رخ دیگران بکشم ، طعم دوستت دارم را بچشم
با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق ، تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید
از احساسم تنها سردی به جا مانده ، دلم در گذشته ها قصه ی بی وفایی را زیاد خوانده…
و من در آتش حقیقتی میسوزم که با خود میگویم ای کاش رویا بود ، با تو بودن خواب و خیال بود
پشیمان از رفتن به سوی عشق ، به سوی عشقی که هنوز با وجود بی وفایی ات، برایم معنایش نکردی
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
باغبان گفت بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت خندیدم و گفتم ای باغبان گر جهان را گل کنی ندهم حتی گلم را بو کنی...
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت