بیا باور کنیم دنیا،
هنوز هم مثل شب زیباست
زمینش هست
هوایش هم
چقدر از غم سرودیم
و چقدر با غصه سر کردیم
رهایش کن
کمی بگذار
بیا باور کنیم دنیا،
برای زندگی زیباست
دیگر دیر است!
خیلی دیر...
برای انکه یادت بیفتد دوستم داری...
دیر است برای عاشق بودن...
دیگر دیر است!
حالا با خاطراتت بیش از حضورت خو گرفته ام...
دیر یعنی حالا
که آرامم بی تو...
قلبم می لرزد
می ترسم دوباره
عاشق شوم
قلبم بهانه ای می خواهد
با عقلم
قلبم را قفل وزنجیر می کنم
کلیدش را در دریا ها می اندازم
تا دیگر پیدا نشود
چند روزیست احساس شادمانی می کنم
خالی از هرچیزی شدم
خالی از عشق
خالی از دوست داشتن
سنگ شده ام
سنگ شدم
چون تنها راه آرامشم
همین بود
و من احساس می کنم
که آرامم
ومن چقدر ساده ام
که احساس می کنم
آرامم
گاهی اوقات می ترسم از گریه هایم دلگیر شوی
فقط بغض می کنم
چشم هایم را می بندم
به صدای مرغابیان دریا می اندیشم
از من نخواه به تو فکر کنم
تو احتیاجی به فکر کردن من نداری
این من هستم که محتاج دوری از تو هستم
نگو چرا دوری
سکوت
خطرناکتر از حرفهای نیشدار است
کسی که سکوت میکند ،
روزی
سرنوشت
حرفهایش را به شما خواهد گفت...
سرد باشی دوستت دارن
ولی اگر گرم باشی میگیرن می پیچوننت
این روزها دوره، دوره ی گرگهاست
مهربان كه باشی!!!
می پندارند دشمنی....
گرگ كه باشی....
خیالشان راحت می شود كه از خودشانی!
ماتاوان گرگ نبودنمان را می دهیم...
روزی فکر می کردم که اگر او را با غریبه ای ببینم
شهر را به اتش می کشم.
اما...
اما امروز حاضر نیستم شمعی روشن کنم تا...
تا ببینم او کجاست...
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگیمو
چرا اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه می شه سر به سر من میذارن
تا می خواد قصه تموم شه ......... همه تنهام می ذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..........دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون .......بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن
حباب دل سراب بشه .....
می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلها قایم بشم .....کمین کنم
ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونام
یه دروغ گو می شم ......همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم
با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا .اصلا عشق واقعی وجود داره ......
چگونه دست دلم را بگیرم و در کنار دلتنگی هایم قدم بزنم در این خیابان که پر از چراغ ها و چشمک ماشینهاست ... نه آقایان مسیر من با شما یکی نیست از سرعت خود نکاهید من آداب دلبری را نمیدانم...
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
یاد میگیری که خیلی میارزی.
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی... باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی...
کاش می فهمیدی ….
قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی:
بمان…
نه اینکه شانه بالا بیندازی ؛
و آرام بگویى:
هر طور راحتى...
سلام
یادته قدیما خیلی رفیق بودیم؟
حتی همین نزدیک قدیم ها ...
هرچی میخواستم سروقت، حتی در بهترین وقت و بهترین جا ردیف بود؟
یادته منم رفیق خوبی بودم؟
نمیدونم از کی، از اون موقه ای که یه خورده بدهکاری هام رو پرداخت نکردم، یا اون موقه ای که یه خورده غافل شدم، یا اون موقه ای که یه خورده بچه بدی شدم؟ نمیدونم کی ازم دلخور شدی ...
اما میدونی .... خدا ....
این روزها رفاقتت رو کم دارم.
سيگار که نميکشم هوس و بوي سيگار در سرم غوغا ميکند . . .
سيگار که ميکشم بوي تو در سرم ميپيچد . . .
آخر همه جا به تو مي رسم !
با اينکه ميدانم ديگر هيچ گاه به تو نميرسم. . .
- سگی را خون دل دادم که با من آشنا گردد ندانستم که آن سگ خون میخورد و خونخوار میگردد...
- کارت که بامن تمام شد پرت کن بیرون مرا راحتترم تا به دروغ بگویی دوستت دارم...
- میگی این یکی با بقیه فرق داره ؟؟؟ اشتباه نکن این یکی فقط بازیگر بهتریه..
- تازگیا هرکی میگه دوستت دارم خندم میگیره بی اراده میگم تو دیگه چی میخوای؟...
به هرکس مینگرم در شکایت است در حیرتم که لذت دنیا به کام کیست...
مراقب قدم هایتان باشید اینجا در چشم به هم زدنی خالی میکنند زیر پایتان را
.................
نسل من نسلی است که غرق در معشوقه های خیالی پیر میشود
................
برای خودم مردی شده ام این روزها در سکوت بی صدا گریه میکنم ولی دنیا مواظبم باش قلبم هنوز زنانه میزند
برای زن بودن از کنار ویترین گوشواره ها رد میشوم از ردیف لاک ها ...تورهای سفید و روبانهای رنگی پاهایم سست میشود کنار رگالهای پیراهن های مردانه... تو نیستی و من برای زن بودن یک مرد کم دارم...
نامه خاصترین یادبودی است که شخص از خود به جا میگذارد...
سوز زمستون توی دستامون بود و نبودمون و سوزونده
آتیش تند عشقمون چی شد؟مُرد و فقط خاکسترش مونده
ما بی تفاوت زندگی کردیم ,این زندگی کردن خودش جنگه
ما کوه بودیم روبروی هم خاطره مون از هم یه مشت سنگه
این روز ها...
شمع هم نور ندارد...
و من تنها...
روی آخرین صندلی کافه...
میان دود سیگارم غرق میشوم...
غرق آرامشی که نیست...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
پوچ میشود , از یاد میرود...
رویایی که داشتی...
فقط با یک اشتباه... گاه با یک حرف
و گاه با یک نگاه...
روز ها از پی هم سپری میشود...
بدون انکه از خود چیزی نشان بدهی...
و آن روز؛ روز مرگ تو است...
تو مانده ای و یک زندگی اجباری...
که بود و نبودت هیچ فرقی برای هیچ کس نمیکنـد...
سر خاک من...
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...
اونی که نخواست ما رو ببینه بالاخره میاد دیدن جسدم...
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو میگیره...
اونی که سلام نمیکرد میاد برای خدافظی...
عجب روزیه اون روز...
حیف که اون موقع خودم نیستم...
راستی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است... !
مگر هردو از یک تن نیست!
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین...
چقدر ضعیف هستند و البته کوچک ، آنهایی که وقتی اشتباه می کنند ، نه توانایی اقرار به اشتباه را دارند و نه قدرت عذر خواهی... !
اسمش را می گذارند غرور و به آن افتخار می کنند . چه حقیرند و چه حقیرانه رفتار می کنند...
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘـﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳـﺮﺩﻡ...
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨـﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺍﺣﺴﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿـﺪﻡ ﺯﯾـﺮ ﺑﻬﻤـﻦ ﺳﺮﺩ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓﻦ ﺷـﺪﻩ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـنی ﻏﻤﮕﯿـﻦ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ پر ﺍﺯ ﺳﮑـﻮﺗـﻢ
عشق من...
مست بودم اما پست نبودم...
سرکار بودم اما سربار نبودم...
بیکار بودم اما بی عار نبودم...
بی کس بودم اما با کس نبودم...
شاید بی صفا بودم اما بی وفا نبودم...
همش دل تنگ بودم اما دل سنگ نبودم...
خلاصه کنم عزیز لعنتی ام...
من مرد نبودم اما نامرد هم نبودم...
تو تیرت را بزن...
منت بیهوده مگذار بر من...
همین اندازه که به فکر کشتن من افتادی...
یعنی انکه من بردم...
این نبرد نا عادلانه را...
همه ادعا دارن طعم خیانت رو چشیدن!!
همه ادعا دارن بدی رو به چشم دیدن!!
همه ادعا دارن که تنهایی رو چشیدن!!
پس کی این دنیا رو به گند کشیده؟؟؟
من یه زنم
من فرزندی به دنیا نخواهم آورد
بگذار منقرض شود
نسسل غمگین چشمانمان
نسل دل بستنهای یواشکی
نسل خیس گونه هایمان
بگذار منقرض شود
این دردهای سر به فلک کشیده مان
واین دلهای شکسته مان
میگن دنیا اسمش دخترونس وفا نداره...
.
.
ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺻﺪﺍﺵ ﮐﻦ ﺟﻬﺎﻥ ! ﺑﯿﺒﻦ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟!
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند!
مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند...
گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟
لبخند تلخی زد و گفت:
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد ...
رد پاهای مرا در این دنیا پاک کنید...
به کسی نگویید...
من در این دنیا بوده ام روزی...
خدایا...
میشود استعفا دهم؟؟؟؟
کم اوردم...
پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم
برگی حكم داشتم
ودیگر هرچه بود ضعیف و پایین
بازی شروع شد
حاكم او بود و من محكوم
همه برگ ها رفتند و سه برگی بیش نماند برگی از جنس وفا رو كرد و من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حكم دلبری برید
و حكم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی حكم پایین من بود و
باختم...
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درامدی. نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد...
" نمیبخشمت "
شیطان نیستم...
فرشته هم نیستم...
خدا هم نیستم...
فقط دخترم...
...از نوع ساده اش
حوا گونه فکر میکنم ...
فقط به خاطر یک "سیب" تا کجا باید تاوان داد...
نگاه که هرز باشد....
حجاب هم که داشته باشی آنگونه که می خواهد تورا تصور می کند....
پس فکری به حال مغزهای فاحشه کن نه حجاب من...
دیگر دیراست...
خیلی دیر...
برای انکه یادت بیفتد دوستم داری...
دیر است برای عاشق بودن...
دیگر دیر است...!
حالا با خاطراتت بیش از حضورت خو گرفته ام...
دیر یعنی حالا...
که آرامم بی تو...
تعداد صفحات : 3
باغبان گفت بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت خندیدم و گفتم ای باغبان گر جهان را گل کنی ندهم حتی گلم را بو کنی...