من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم
من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم
وقتی نگاهشان رو به توست
تو لبخندشان را میبینی
من تیزیِ دندانشان را …
پس ؛
نپرس چرا مضطربم؟!
بعد تو بغض و لبخندم را به هم آمیختم
از تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختم
بعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد
ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
گـاهـی بـرای او
چـیـزهـایـی مـی نـویـسـی
بـعـد پـاک مـی کـنـی . . .
پـاک مـی کـنـی . . .
او هـیـچ یـک از حـرف هـای تـو را
نـمی خـوانـد
امـا تـو
تـمـام حـرف هـایـت را گـفـتـه ای . . .
من اشتباه کردم! به خیالم بوسه هایت، تعهد هستند...
آغوشت سر پناه هدیه هایت، قول وقرار...
من اشتباه کردم! هر چه بودی، عادت بودی نه فقط با من...
با همه این طور بودی...
دلامون تنگه واسه هم بیا دلها رو یکی کن
میشکنم اگه نباشی بیا با من زندگی کن
نذار از هجوم بی تو - زندگی کردن بترسم
شوق دیدنت دلیله اگه بی تو زنده هستم
ترس بی تو زنده بودن همه دنیامو گرفته
شکل کابوس شده هر شب هنوز از خوابم نرفته
نذار این وحشت منحوس همه دنیامو بگیره
همین امروز منو دریاب واسه فردا خیلی دیره
فصل ما فصل غروبه غم تو سینه مشت میکوبه
حسرت تو دردی کهنه است اما یاده تو چه خوبه
چه خوبه درد کشیدن واسه قلبی که صبوره
اگه بشکنیش هزار بار ولی بازم پر غروره
نگو جاده های دیدار واسه همیشه بی عبوره
دلخوشیم تو شهر ظلمت به تو و یه ذره نوره
دلامون تنگه واسه هم بیا دلها رو یکی کن
میشکنه اگه نباشی بیا با من زندگی کن
نذار این وحشت منحوس همه دنیامو بگیره
همین امروز منو دریاب واسه فردا خیلی دیره
خنده های من انگاری دووم نداره
بازم نیستی و داره بارون می باره
بازم نیستی و،جای خالی تو اینجاست
فکرم همینه ، آخه اون کجای دنیاست
بارون میزنه باز تورو یادم میارم
شبیه ابرا میخوام امشب و ببارم
تنها تو اتاقم خیره میمونم به عکسات
باز دیوونه میشم آخه می افتم یاد حرفـــــات
تویی که ازم دوری ،هوامو داری یا نه
حالا که پیشت نیستم ، یادم افتادی یا نه
تویی که ازم دوری ،زندگیت آرومه
بگو به جای من باهات کی زیر بارونه
خواستم کمی مرا با عشق آشنا کنی ، عشق را برایم معنا کنی
لذت ببرم از لحظه هایش ، آرام بگیرم در آغوشش
خواستم رها شوم از تنهایی ، از درد و غصه و نا امیدی
خواستم خزان را زیبا ببینم ، باران را در کنار تو جشن بگیرم
خواستم احساسم را به رخ دیگران بکشم ، طعم دوستت دارم را بچشم
با عشق آشنا شدم و با بی وفایی رفیق ، تنهایی رفت و چشمم رنگ محبت را ندید
از احساسم تنها سردی به جا مانده ، دلم در گذشته ها قصه ی بی وفایی را زیاد خوانده…
و من در آتش حقیقتی میسوزم که با خود میگویم ای کاش رویا بود ، با تو بودن خواب و خیال بود
پشیمان از رفتن به سوی عشق ، به سوی عشقی که هنوز با وجود بی وفایی ات، برایم معنایش نکردی
باز من ماندم و خلوتي سرد
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده يي چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله كردم كه اي واي اين اوست
در دلم از نگاهش هراسي
خنده اي بر لبانش گذر كرد
كاي هوسران مرا ميشناسي
قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من كه ديوانه بودم
واي بر من كه من كشتم او را
وه كه با او چه بيگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
كي شد از عشق من حاصل او
با غروري كه چشم مرا بست
پا نهادم بروي دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاك سياهش نشاندم
واي بر من خدايا خدايا
من به آغوش گورش كشاندم
در سكوت لبم ناله پيچيد
شعله شمع مستانه لرزيد
چشم من از دل تيرگيها
قطره اشكي در آن چشمها ديد
همچو طفلي پشيمان دويدم
تا كه در پايش افتم به خواري
تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
واي برمن كه ديوانه بودم
من به خاك سياهش نشاندم
واي بر من كه من كشتم او را
من به آغوش گورش كشاندم
نمی دونی تو این روزا ، چقدر یادِ تو می افتم
ته دنیام نزدیکه ، نگاه کن کِی بهت گفتم
کجا باید برم بی تو ، تویی که قد دنیامی
که هر جایی رو می بینم ، نبینم پیش چشمامی
برم هر جای این دنیا ، شبم با بغض دم سازه
آخه هر جا یه چیزی هست ، منو یاد تو بندازه
تنهایی ازت چیزی میسازه ڪه هیچـ وقت نبودی!
انقدر بی تفاوت میشی ڪه هیچی برات معنی نداره
گاهی هم انقدر حساسی ڪه فکر آینده تورور یڪسره خاڪستر میكنه
خاطرات گذشته که میاد تو ذهنت... یه جورایی هنگ میکنی
ساعتها زیر دوش میشینی به ڪاشیای حمومـ خیره میشی غذاتو سرد میخوری ناهارو نصفه شب صبحانه
رو شام
ساعتها یه آهنگ تڪراری گوش میكنی
شبها انقدر ذهنت درگیره که علامت سوالهای ذهنتو می شماری تا خوابت ببره
ولی همشون به عشهای رنگین این دوره و زمونه می ارزه!
سلامتی اونایی که "تنهایی" همه چیزشونه
دلت كه گرفته باشد...
شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی میكنند
شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخَت می كشند
و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست
دلت كه گرفته باشد...
نقض میشود همه ی قانون ها
دل كجـــا... قانون كجـــا
مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ
میگذاری تار شود این خاطره ها
اما یك خواب ِ ناغافل، گرد و خاك تمام خاطره ها را می گیرد !!
میشود مثل روز ِ اول
میشود خاطره های ناب
زخمها تازه میشود باز ...
خسته ام از این دنیا
از تنهایی و بی کس شدن توی تموم رویاها
از بغض و هق هق وگریه توی تموم شب ها
از صد بار مردن و زنده شدن توی تموم روزها
از شکستن قلبم توی تموم دلبستگی ها
از بودن ولی فراموش شدن از تموم یادها
از نرسیدن و مرگ تموم ارزوها
از ناامید بودن به فرداها
از. . .
باشه دنیا تسلیم برو بذار من باشمو دردها
هي روزگار!!
به چه ميخندي؟
به کي ؟
به من؟
مني که فقط باختم
مني که هميشه سهمم از هرآشنائي خداحافظي بود!!
هه
بخند شايد خنده دار باشه قصه کسيکه آدم فروشي نکرد!!
اما خودش رافروخت...
فکـر تنم را ; از ذهنت بيرون کن ...! تنها لحظه اي !!! حالادوباره بگو ...بازهم دوستم داری.........؟!!
خسته تر از آنی که خیانت کنم
تنهایم؛
تنها تر از آنی که عاشق شوم
نقطه ته خط...
یعنی رسیدن به آخر...
آخر خط، آخر صفحه ،آخر هرچیزی...
جرأتِ پایین گذاشتن مداد...
یعنی تو مردابی که واسه خودت ساختی دست و پا نزنی
یک نقطه بذاری ...
آخر همه چیو تمومش کنی...
بدون بغض...
بدون اشک...
تموم کردن مردونه واسه مردی که کمتر از
یک نقطه است...
باغبان گفت بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت...
خندیدم و گفتم ای باغبان گر جهان را گل کنی...
ندهم حتی گلم را بو کنی...
تعداد صفحات : 7